هر اتفاقی فارغ از خوب و بد بودنش، عالی‌ست!

پائولوی عزیزم،

در سیاهی شب، رو به درخشندگی ماه، با انگشتان سر شده از سرما، و یک بغض ظریف پنهان برایت مینویسم:

اندوهی که به سبب نزدیکی به آدم ها به قلبم روانه میشود، عشق و نزدیکی خودم را نسبت به خودم بیشتر میکند. و چه از این بهتر؟ میدانی، نه حافظه ای هست نه پاک کردن حافظه ای، توهمی حباب گونه در حال شکل گیری بود که تشکیل نشده، ترکید. همین و بس.

زمانی هوریار در گوشم زمزمه میکرد: 'هر اتفاقی فارغ از خوب و بد بودنش، عالی‌ست.' و آن زمان تنها مبهوت عجایب کلماتش بودم، اما اکنون، آرام آرام به فهمشان نزدیک‌ میشوم.

(اینجای نامه اشک از چشمانم روانه شد)

گمان میکنم باید یک لایه محافظتی از ابریشم به اطراف روحم بپیچم. به گمانم باید کمی بیش از قبل قربان صدقه اش بروم، موهایش را شانه کنم و پیشانی اش را ببوسم و بگویم:

روزی به سامان و نور خواهی رسید، اگر او بخواهد.

P a k u .
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان